من همیشه دوست داشتم...
داشتم ..دارم.. خواهم داشت.....
دلم میخواست نقاش بودم ، دست هایت سوژه ترین رویای در سرم ، دلم میخواست بقال سر کوچه تان بودم یا که خیاط فرم هایت ، عطر فروش سر کوچه که ویترینش پر از دانهیل است ، چیزی برگی نسیمی شاپرکی قاصدکی یا که حتی اوازی در گوشت ، دلم میخواست اما چه کنم با شعرهای دست و پا شکسته ام و هذیان های یک ذهن خسته ، لابلای روزهایت جمله های سر سری ام ، من من باید برگردم به گذشته ، تا بدنبال تو تمام پس کوچه های شهر را گز کنم ، باید برمیگشتم تا دل ببرم از دخترک بازیگوش راه مدرسه ، چیزی عجیب درون من میجوشد خوب میدانم انقدر نفس نخواهم کشید که به زیارت ضریحش بیایم با گل های سرخی که برای چشمان تو پیچیده ام بانو جان
پ ن....چقدر دیر خواندمت...الان ..این لحظه می شود خیلی دیر....تو الان گیج مورفینی هستی که دوباره و چندباره تزریقت کردند. ...چقدر سختمه نوشتن از تو.من اینجا ازین فاصله درانتظار بازشدن چشمهایت هستم.مهربانی ات ستودنی است مرد خسته ی من.....صفحه ی گوشی ات دختری را نشان می دهد که من نیستم ....از زمانی که به تو پیوستم..........
رخوت چشمهایم را ....
میان شهریور جاگذاشتم...
این مهرگان تا یلدا ....
فرصت عاشقیست...
زیباترین نگاهم را.......
برایت کنار گذاشتم.....
تو فقط..........................................................
پ ن : و این موسیقی به موسیقی اغاز پاییز مشهور است...موسیقی پرندگان پاییزی ..اثری ماندگار از موزیسین رومانیایی پن فلوت جرج زامفیر...
،،،،
پاییز رابه هیچ میانگارد
دستی که دستهای ترا دارد.
"سیدعلی میرافضلی"
پ ن..کوچ کردم به این خانه....حسی خوبی بهش ندارم اما .....