دلم میخواست نقاش بودم ، دست هایت سوژه ترین رویای در سرم ، دلم میخواست بقال سر کوچه تان بودم یا که خیاط فرم هایت ، عطر فروش سر کوچه که ویترینش پر از دانهیل است ، چیزی برگی نسیمی شاپرکی قاصدکی یا که حتی اوازی در گوشت ، دلم میخواست اما چه کنم با شعرهای دست و پا شکسته ام و هذیان های یک ذهن خسته ، لابلای روزهایت جمله های سر سری ام ، من من باید برگردم به گذشته ، تا بدنبال تو تمام پس کوچه های شهر را گز کنم ، باید برمیگشتم تا دل ببرم از دخترک بازیگوش راه مدرسه ، چیزی عجیب درون من میجوشد خوب میدانم انقدر نفس نخواهم کشید که به زیارت ضریحش بیایم با گل های سرخی که برای چشمان تو پیچیده ام بانو جان
پ ن....چقدر دیر خواندمت...الان ..این لحظه می شود خیلی دیر....تو الان گیج مورفینی هستی که دوباره و چندباره تزریقت کردند. ...چقدر سختمه نوشتن از تو.من اینجا ازین فاصله درانتظار بازشدن چشمهایت هستم.مهربانی ات ستودنی است مرد خسته ی من.....صفحه ی گوشی ات دختری را نشان می دهد که من نیستم ....از زمانی که به تو پیوستم..........